هستی روشنی هستی روشنی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

درباره هستی

یه خاطره بد

1391/4/20 10:16
نویسنده : مامان فاطمه
3,734 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم سلام

نمیدونم چرا امروز یدفعه به یاد اون روز بد افتادم (یه روز تو دوران بارداری مامان )

بعد از پایان سه ماهه اول بارداری که باید آزمایش سلامت جنین رو انجام داد من هم آزمایش خون رو انجام دادم ولی خانم دکتر اصلا اهمیت آزمایش رو برای من شرح نداد من هم از همه جا بی خبر فکر کردم یه آزمایش ساده است رفتم برای انجامش و بعد با کلی تاخیر جواب آزمایش رو برای خانم دکتر بردم همین که  خانم دکتر جواب آزمایش رو دید آمپرش رفت بالا که چرا اینقدر دیر اومدی بچه ات ناقصه و کارش هم نمی شه کرد و از این حرف ها منو میگی یه لحظه داشتم سنگکوب میکردم انگار تمام دنیا اومد توی سرم اتفاقا اون روز هم تنها رفته بودم مطب.هیچ وقت اون دکتر رو به خاطر این عکس العملش نمی بخشم

خلاصه دکتر با عصبانیت منو راهنمایی کرد که سریع برم بیمارستان میرزا کوچک خان برای انجام آزمایش امینو سنتز تا همه چیز قطعی بشه . هیچ وقت اون لحظه یادم نمیره با گریه به بابا زنگ زدم گریه امانم نمی داد تا صحبت کنم بالاخره با هزار بدبختی موضوع رو بهش گفتم بیچاره پشت تلفن زبونش بند اومده بود

سریع خودمو رسوندم به بیمارستان بابا هم از اون طرف اومد من که خودمو نمی دیدم اما بابا رنگش رفته بود

بعد از چکاب توی اون بیمارستان تازه فهمیدم که آزمایش اولیه یه کم مشکوکه و حتی آزمایش امینو سنتز به خاطر خطر بالا سقط جنین پیشنهاد نمیشه چون ما نه ازدواجمون فامیلی بود و نه سابقه اختلال ژنتیکی توی خانواده داشتیم

ولی من پامو کردم توی یه کفش که الا و بلا من باید این آزمایش رو انجام بده تا خیالم راحت بشه هرچند اون خانم دکتر به من گفت اگه خدای نکرده جنین مشکل داشته باشه هم چون دیر اقدام کردیم نمیتونیم اعلام قطع بارداری بدیم اما خدا خیرش بده فامیلیش هم یادم نمی آد خیلی سعی کرد ارومم کنه.

بعد از نمونه برداری ما رو فرستادن با نمونه، آزمایشگاهی که الان اسمش یادم رفته ولی خیلی معروفه توی شهرک غرب.

خلاصه 280 هزار تومن پیاده شدیم و گفتن باید 1 هفته صبر کنیم نمی دونی توی اون 1 هفته چه به من گذشت از بس که گریه و زاری کردم جالب اینجا بود که موضوع رو هم به هیچ کس نگفتم به جز به دو تا ازهمکارا اونم برای سبک شدن

خلاصه بعد از یه هفته جواب آزمایش حاضر شد و به ما گفتن که شما خدارو شکر هیچ مشکلی نداری 

خیلی تجربه بدی بود امیدورام برای هیچ کس پیش نیاد

وقتی که یاد اون روز می افتم خدا رو بخاطر سلامتی شما شکر می کنم.اون لحظه حاضر بودم هیچ چیز نداشته باشم ولی شما سالم باشی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مانی محیا
17 تیر 91 10:23
اخی مهم نیست منم مرحله اولشو دادم فقط.. خدا رو شکر هستی گلی سالم و مهربون
مامان صدف
20 تیر 91 9:55
عجب دکتر گاوی!!!


البته دور از جون گاو
محیا یعنی تمام زندگی
1 مرداد 91 9:40
این دکترا هم دیگه شورشو دراوردند شبیه به همین اتفاق برای من هم افتاد البته برای بارداری قبل از محیا که سقط شد ولی این موضوع را دکتره انقدر بد بهم گفت که هنوز هم بعد از چندین سال یادم میافته حالم بد میشه