2/12/90
سلام دخترم
یکشنبه که اومدم دنبالت دیدم وای چه حالی داری (اب ریزش بینی شدید) رفتم خونه و یه کم دارو بهت دادم در نتیجه دوشنبه رو موندم پیشت تو خونه.تصمیم داشتم سه شنبه رو هم بمونم پیشت و بهت برسم اما از بس از اداره بابت کارهای بیخود بهم زنگ زدند اعصابم خرد شد و سه شنبه اومدیم مهد البته به نظرم بهتر شده بودی امیدوارم دوباره حالت بدتر نشه.
دلم به حالت میسوزه
خاله هات و مامان بزرگت که دلسوزم و دلسوزت هستن ازمون دورن و نمیتونن بهم کمک کنن حتی نمیتونم باهاشون درد دل کنم آخه میگم بیچاره ها از راه دور ناراحت میشن که نمیتونن برام کاری بکنن
عزیزم خدا کنه لااقل تو هیچوقت مریض نشی تا من جای خالی اونا رو کمتر حس کنم .
الان اگه خاله زهرا تهران بود نمیذاشت آب توی دل من و تو تکون بخوره
دیگه گریه امونم نمیده امیدوارم هرجا هستن خوش و سالم باشن
خدایا شکرت ببخش اگه بعضی وقتا ناشکری می کنم.