11/8/90
سلام عزیز دلم امروز وقتی اومدم دنبالت فهمیدم که به خاطر مریضی خاله بهاره دو تا کلاس رو یکی کردن یعنی شما رفتی تو کلاس سه ساله ها . ماشاالله تو کلاس سه ساله ها هم چند نفر بزن بهادر هست . قبل از اومدن شما داشتم با خاله ساناز بابت این قضیه صحبت می کردم که آره هستی تو اون کلاس از همه کوچکتره و .... که دیدم بله هستی با صورت چنگ زده جلوم نمایان شد یه دفعه بهم ریختم و با دیدن صورتت اشکم در اومد ظاهرا سر اسباب بازی با پرنیا دعوات شده و پرنیا هم نامردی نکرده و صورتت را چنگ انداخته بود وقتی رفتم خونه بابات با دیدن صورتت حسابی عصبانی شد . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:11
تفاوت را احساس کنید
سلام دخملم دیروز با باباحمید تصمیم گرفتیم که باباجون ببرتت آرایشگاه مردونه و موهاتو کوتاه کنه . تصمیم گرفته بودم که بزارم موهات بلند شه اما از بس که با زدن گلسر تو موهات ماجرا داشتم و تا من می زدم تو درش میاوردی دیگه کلافه شدم و رفتیم موهاتو کوتاه کردیم . دوستان تفاوت رو ببینید befur after ...
نویسنده :
مامان فاطمه
9:45
سقوط
سلام گلکم همیشه عادت کردی میری روی عسلی میشینی و برنامه کودک رو تماشا می کنی دیروز هم که طبق عادت روی میز نشسته بودی و داشتی خاله یاسی میدیدی از بس که وول خوردی یدفعه تعادلت بهم خورد و با سر اومدی روی سنگ های کف سالن . الهی بمیرم برات خیلی شدید خوردی زمین به طوری که صدای سرت هنوز توی گوشمه و هر وقت بهش فکر می کنم آزارم میده .چون بابایی هم نبود خیلی ترسیده بودم خدای رو شکر زود خوب شدی و به خیر گذشت .عزیزم نمی خوام به دلم بد راه بدم ولی از شنبه دائما داره خطر از بیخ گوشمون رد میشه خدا خودش ختم به خیر بفرمائید . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:46
دوران نقاهت
دخملم خدا رو شکر داره دوران نقاهت بیماریشو میگذرونه چون چند روزی بیشتر نیست که از شیر هم گرفتمش از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بود به خاطر همین این دفعه یه کم طول دوران بیماریش زیاد شد امیدوارم هیچ کوچولویی مریض نشه . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
13:56
سرما خوردگی
سلام دخملم دیروز که آوردمت مهد متوجه شدم یه کم داغی . امروز تصمیم گرفتم که مهد نیارمت آخه دیشب تو خواب خیلی سرفه کردی و خوب نخوابیدی گذاشتمت پیش زن عمو . فردا هم خودم مرخصی می گیرم و پیشت می مونم تا شنبه ایشاالله که بهتر بشی . میبوسمت هزار تا ...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:18
موفقیت در انجام کاری سخت
دخترم دیگه ثابت کرد که بزرگ شده . همیشه فکر اینکه روزی می خواهم هستی رو از شیر بگیرم عذابم می داد . آخه هستی در طول شب چند بار بیدار میشد و شیر میخورد و تا بهش نمی دادم گریه می کرد . چون کسی هم پیشم نبود تا در این دوران کمکم کند به نظرم خیلی کار سختی بود .اما با پر شدن زمان شیردهی 2 سال کامل باید هرچه زودتر این کار رو می کردم . بالاخره در چهارشنبه شب تاریخ 20/7/90 تصمیم گرفتم که شاخ غول را بشکنم و دیگه شب بهت شیر ندم . اصلا باورکردنی نبودفقط شب اول چند بار بیدار شدی و نق زدی ولی دوباره زود خوابیدی و کلی از عمو و عمه ات به خاطر شیر نخوردن کادو گرفتی و تشویق شدی . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
9:04
19/7/90
عزیزم امروز که آوردمت مهد با هم رفتیم کلاست دیدیم کسی اونجا نیست گفتند کلاست جابجا شده و رفته زیر زمین . خیلی نگرانتم گلکم چون وقتی میذارمت مهد اصلا حس خوبی ندارم البته مربیت خاله بهاره خیلی مهربون است اما من از این تغییرات دائم نگرانم .صبح احساس کردم کلاست خیلی تمیز نیست .صبح که گذاشتمت با خانم سیفی بابت این تغییرات صحبت کردم امیدوارم ترتیب اثر بدهند . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:02
دو سالگیت مبارک
ای زیباترین ترانه هستی بدان که شب میلادت برایم ارمغان خوبی ها و زیبایهاست پس ای سرکرده خوبی تولدت مبارک چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز ، روز میلاد ، روز تو ، روزی که تو آغاز شدی و تمام دنیا ما شدی . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
10:33
15/7/90
امروز رفتیم آتلیه تا ازت چند تا عکس جدید بندازیم .خاله ها چشمتون روز بعد نبینه تا رفتیم تو به خاطر تاریک بودن فضا هستی خانم زد زیر گریه و همه عکس های که ازش گرفتیم همراه بود از بغض و اشک .دریغ از یه لبخند کوچولو .حالا این عکس ها چی از کار در می آد خدا میدونه . بعد از آتلیه رفتیم خونه عمه. خونه عمه تازه یادت افتاده که باید ژست بگیری . این یسنا دختر همسایه عمه است . ...
نویسنده :
مامان فاطمه
10:21