هستی روشنی هستی روشنی ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

درباره هستی

یه خاطره بد

عزیزم سلام نمیدونم چرا امروز یدفعه به یاد اون روز بد افتادم (یه روز تو دوران بارداری مامان ) بعد از پایان سه ماهه اول بارداری که باید آزمایش سلامت جنین رو انجام داد من هم آزمایش خون رو انجام دادم ولی خانم دکتر اصلا اهمیت آزمایش رو برای من شرح نداد من هم از همه جا بی خبر فکر کردم یه آزمایش ساده است رفتم برای انجامش و بعد با کلی تاخیر جواب آزمایش رو برای خانم دکتر بردم همین که  خانم دکتر جواب آزمایش رو دید آمپرش رفت بالا که چرا اینقدر دیر اومدی بچه ات ناقصه و کارش هم نمی شه کرد و از این حرف ها منو میگی یه لحظه داشتم سنگکوب میکردم انگار تمام دنیا اومد توی سرم اتفاقا اون روز هم تنها رفته بودم مطب.هیچ وقت اون دکتر رو به خا...
20 تير 1391

هنر نمایی دخترم

سلام عزیزم چند روز پیش دوربین رو برداشته بودی و وقتی من متوجه شدم دیدم چه عکس های خنده داری از تمام زوایای خونه و از خودت انداخته بودی خیلی هاش قابل شناسایی نبود ولی این چند تا رو پاک نکردم تا توی وبلاگت برای یادگاری بزارم       ...
17 تير 1391

یادی از گذشته

سلام دخترم خیلی وقته که وبت رو بروز نکردم آخه عکس جدید ازت ندارم امروز داشتم عکس های زیر یکسالگیتو نگاه میکردم دلم خواست چند تا رو برات بذارم تا یادی از گذشته کنم ادامه مطلب این اولین عکسی بود که ازت گرفتیم و توی عکس خنده بر لبانت بود (یکماه و نیمگی ) مشهد -دو ماهگی-الماس شرق   اولین باری که تونستی بدون کمک بنشینی   اولین باری که گذاشتمت توی روروئک ...
24 خرداد 1391

19/2/91

این لباس را خانم امیری از تورنتو برات آورده این لباس هم خاله محیا گلی زحمت دوختش رو کشیده (مامان محیا مرسی) ...
23 ارديبهشت 1391

مادرم روزت مبارک

    مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است. ... مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ،...
23 ارديبهشت 1391

شنبه 16/2/91

سلام دخترم دیروز که اومدم دنبالت یه لباس خوشگل برات گذاشته بودم که خیلی بهت می اومدم و همه مامانا ازت تعریف کردن مامان محیا هم زحمت کشیده بود برنامه میوه آوردن رو مشخص کرده بود و بهمون داد امیدوارم همه مامانا منظم عمل کنند  مامانی (مامان بابا) و عمو علیرضا اومدن تهران و خونه عمه مرضیه بودند و چون فردا دوباره بلیت برگشت داشتند چاره ای نبود و باید میرفتیم تا شهر ری برای دیدن مامانی ساعت ٥ با بابا تماس گرفتم که زود بیاد تا بریم و زود برگردیم بابا هم که به قول خودش ٦ میرسه ٧:١٥ رسید و من از شدت عصبانیت به بابا گفتم من نمی آم با این ترافیک تازه ١٠ میخوایم برسیم شما هم در جواب من گفتی :خوب مامان شما نیا من با بابا میرم پیش...
17 ارديبهشت 1391