هستی روشنی هستی روشنی ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

درباره هستی

حال انار

خیلی نگران انار عزیزم خدا به داد دل مادرش برسه .تصور یک ثانیه آن هم برام وحشتناکه .خداجونم کمکشون کن و درد دلشون رو کم کن و برای هیچ مادری این غم بزرگ رو که زجر کشیدن کودک نازشو ببینه نیار.خدایا از درد انار و رنج مادرش به عظمت علی اصغر حسین بکاه .
17 دی 1390

شب یلدا

شب یلدا رو از شب قبل دعوت شدیم بریم خونه عمو علیرضا چون از همه بزرگتره. طبق معمول علیرغم هماهنگی های قبلی با بابایی که زود بیا خونه تا به ترافیک نخوریم باباجون حدود ساعت 7 اومد خونه تا دوش بگیره و آماده بشه ساعت شد 7:30 .راه افتادیم چشمتون روز بد نبینه مسیر 20 دقیقه ای رو 2 ساعت تو راه بودیم ساعت 9:30 رسیدیم خونه عمو تازه دیدیم که ما اولین نفرها بودیم و بقیه مهمونا هنوز نیومدند آخرین گروه مهمونا ساعت 11 رسیدند عجب شبی یلدا بود. از بس همه دیر اومدند فرصت نشد که از سفره شب یلدا عکس بگیریم اما قبل از رفتن از خونه که شما رو آماده کرده بودم و بابایی هنوز نیومده بود چند تا عکس ازت گرفتم یلدات مبارک گلکم. ...
3 دی 1390

27/9/90

عزیز دلم سلام امروز دوباره از اون روزهایی که من از اول صبح این عذاب وجدان همیشگی اومده سراغم . آخه امروز وقتی توی راه میبردمت مهد به زور میخواستی چشماتو باز کنی اما نمی تونستی و دوباره میخوابیدی .تا اینکه رسیدیم مهد چشماتو هر جور بود باز کردی و کیفتو ازم گرفتی و خیلی مظلومانه رفتی داخل.وقتی اومدم اداره و به وبلاگ محیا سرزدم نگرانی و عذاب وجدانم دوبرابر شد . الهی برات بمیرم دختر گلم ایشااله بعدازظهر جبران می کنم.
27 آذر 1390

هستی و محرم

سلام هستی ام دیروز توی مهد کودک به تن همتون لباس مشکی کرده بودند وقتی اومدم خونه دیدم لباست از قد و آستین بلند است می خواستم درش بیارم دیدم از گردنت بیرون نمی آد از بس که تنگ بود . تو هم که عاشقش شده بودی اجازه نمی دادی درش بیارم   ...
13 آذر 1390